رمان جنایت و مکافات شاهکار روان شناختی فئودور داستایفسکی[1]، تصویری ژرف از کشمکش درونی انسانی گرفتار در تردیدهای اخلاقی و اجتماعی ارائه می دهد. این مقاله با تکیه بر نظریه یادگیری اجتماعی آلبرت بندورا، تلاش می کند فرآیند تدریجی شکل گیری شخصیت و رفتار راسکولنیکوف را از منظر مفاهیمی چون مشاهده، الگوگیری و تقویت تحلیل کند. راسکولنیکوف در روندی پویا میان کنش های بیرونی و انگیزش های درونی، از طریق مشاهده رفتارهای قدرت طلبانه، سودمحور و بی اخلاق افراد پیرامون خود (مانند ناپلئون[2]، سویدریگایلف و لوزین) و پیامدهای آن ها، به مرور به این باور می رسد که می توان برای تحقق هدفی والا، اصول اخلاقی را زیر پا نهاد. این درک، تحت­, تأثیر تقویت های اجتماعی (تحسین از قدرت) و ناکامی های شخصی، به تصمیم او برای ارتکاب قتل منجر می شود. با این حال، پس از ارتکاب جنایت، مواجهه با تقویت های منفی (مانند عذاب وجدان، طرد اجتماعی، بیماری روانی) و مشاهده فداکاری، مهر و باور مذهبی سونیا، نقطه چرخشی در او پدید می آورد و فرآیند بازسازی روانی اش آغاز می شود. مقاله با ارائه مثال های متعدد از متن رمان و تحلیل دقیق آن ها در چارچوب نظری بندورا، نشان می دهد که چگونه یادگیری مشاهده ای و نظام تقویت می توانند محرک و بازدارنده رفتارهای پیچیده انسانی باشند. در نهایت، خوانش روان شناختی حاضر نه تنها به روشن تر شدن منطق رفتار شخصیت، بلکه به درک عمیق تری از کارکرد نظریه های روانی در تحلیل متون ادبی کلاسیک منجر می شود.